دوست عزیزم مدیر وبلاگ کلبه بهترین انتظار قالبی برای محرم تهیه کرده که بسیار زیباست و جلوه های زیبایی دارد
اگر از این قالب استفاده می کنید اگر می خواهید از لحاظ شرعی مشکلی
نداشته باشد لوگوی طراح را تغییر ندهید یا حذف نکنید ..
دریافت قالب با لینک مستقیم ( حجم 4?87 کیلو بایت )
فتنه ی سبز سوخته دیگه حرفی برای گفتن نداره
فقط میخواهند اعلام حضوری کنند که ما نمردیم هستیم ولی اشتباه فکر میکنند.
برای دیدن تصویر بزرگ به ادامه مطلب بروید
چند روزیه همش میخوام یه چیزهایی رو بگم و بپرسم ولی مجالش نمیشد تا اینکه الان توفیق پیدا کردم.احسان عزیز الان که دارم فکر میکنم یادم میاد که سه تیر ?? یه خبری تو صدر اخبار سایت های خبری و خبرگزاری ها و همچنین محافل بچه بسیجی ها و بچه حزب اللهی ها بودش وهمه میگفتند(پلاکفا)......... الان از افتتاح پلاکفا تا امروز یه حدود پنج ماهی حالا یه کم بالا پایین میگذره و خیلی از دوستان ارزشی از این سرویس استفاده کردند و خروجی خوبی داشته ولی در حد اونها نبوده....... دوستانی که الان تو پلاکفا وب دارند اکثرا هجرتی هستند و بعضا هم تازه اومدند تو فضای نت و بعضی ها هم وبلاگهای دیگشون رو بستند و فقط و فقط اومدند تو پلاکفا. خب اولش خوب اومدید جلو و تونستید چهره واقعی مدیر یک بلاگر وتوهین این سیستم به بعضی از وبلاگ های ارزشی رو به اذهان عمومی نشون بدید ولی الان شما نتونستید نیاز من وبلاگ نویس رو رفع کنید و تاحد ممکن کمکم کنید.یه ماهه هر روز که میرم تو پلاکفا یه بنر میبینم که نوشته (به زودی منتظر انفجاری نو در پلاکفا باشید)حالا هم یه چند وقتیه یه بنر عذرخواهی دیگه ای اومده و عذرخواهی کردید. احسان عزیز خیلی ممنونتیم که برای بروبچه های ارزشی یه بلاگر ارزشی فراهم کردید ولی برادر خوبمون ما از شما خیلی خیلی از این حرف ها انتظار داریم .ماها دوست داریم یه نرم افزار بلاگر قوی داشته باشیم تا تو اون خیلی راحت باشیم و بتونیم کار کنیم . احسان عزیز شما توی این راه خیلی اذیت شدی و خیلی سراشیبی ها رو پشت سر گذاشتی و هنوز زخم پاهات فکر نکنم خوب شده باشه که تو اون تصادف مرموز تو میدون انقلاب اسیب دید یا اون بی ادبی هایی که از طرف بعضی از سایت ها یا اشخاص نسبت به شما داده شد. ولی داداشی خوبمون بهتون از طرف دوستان همدرد خودمون میگم که پشت شما و پلاکفا هستیم و یه کم به فکر کاربراتون و حفظ اسم اصلی پلاکفا یعنی حزب اللهی یا انقلابیون باشید.
محرم در راه است....... چند صباحی تا محرم باقی نمانده
دوستان این یه دلنوشته شخصی وبااشک خودم نوشته شده جسارتی به کسی نشه
داره کم کم دلمون حسینی میشه داره کم کم حال و هوامون حسینی میشه صبح ها که دارم میرم بیرون میبینم تو خیابون ها یه پرچم یا حسین اضافه شده وهمه و همه منتظر محرمتند.ولی حسین جان من چی؟من چه کنم ؟من چی بگم؟حسین من رو که باید بشناسی؟همونیکه تو مکتبت بزرگ شدم ؟همونیکه زمزمه اولین کلام های بچگیم تو بودی!همونیکه که اسم حسین رو هرجا میشنید باز براش تازگی داشت.اره حسین جان منم همونیکه دیگه الان تو مکتبت راهش نمیدی همونیم که دیگه توفیق گریه کردن رو بهش نمیدی و همونیم که دیگه بوی محرمت به مشامم نمیرسه.باخودم داشتم میگفتم که اگه تو هم من رو بطلبی با چه رویی بیام با چه دستی بیام برات سینه زنم باهمون دستی که گناه کردم!!!!باکدوم پایی وارد مجلست بشم باهمون پایی که وارد مجلس گناه شدم!!!باکدوم چشمی برات گریه کنم باهمون چشمی که گناه کردم!!!با کدوم لباس مشکی تو هیئتت بیام همونیکه برای شهرت پوشیدم. حسین جان بذار که الان دارم گریه میکنم یه چیزی بهت بگم امسالم بذار بیام تو دستگاهت شاید ادم شدم.حسین جان منم جوونی کردم.حسین جان منم خطا کردم ولی تو بزرگی و ببخش.حسین جان تو رو به زینبت قسم بذار امسالم بیام و کرب و بلایی شم. حسین جان بد افتادم تو باتلاق گناه نذار موندگار شم .حسین تو رو به مادرت قسم تو رو به پهلوی شکسته مادرت که وقتی اسمش رو میارم بدنم میلرزه غلط کردنم ومارو قبول کن.حسین جان بچگی کردم .اقا خیلی وقته چشم هام رو برات استفاده نکردم.اقا جان میدونم گنه کارم ولی تو بازیمون بده شاید ادم شدیم...... حسین دوست دارم بازم شب عاشورات رو ببینم که بگم ای صبح طلوع مکن مکن.دوست دارم انقدر خودم رو بزنم که شب وقتی میام خونه مادرم بگه حسین حافظت باشه پسرم... حسین جان دیگه چیزی برای گفتن ندارم فقط و فقط شفاعت کن همین
محرم در راه است....... چند صباحی تا محرم باقی نمانده
دوستان این یه دلنوشته شخصی وبااشک خودم نوشته شده جسارتی به کسی نشه
داره کم کم دلمون حسینی میشه داره کم کم حال و هوامون حسینی میشه صبح ها که دارم میرم بیرون میبینم تو خیابون ها یه پرچم یا حسین اضافه شده وهمه و همه منتظر محرمتند.ولی حسین جان من چی؟من چه کنم ؟من چی بگم؟حسین من رو که باید بشناسی؟همونیکه تو مکتبت بزرگ شدم ؟همونیکه زمزمه اولین کلام های بچگیم تو بودی!همونیکه که اسم حسین رو هرجا میشنید باز براش تازگی داشت.اره حسین جان منم همونیکه دیگه الان تو مکتبت راهش نمیدی همونیم که دیگه توفیق گریه کردن رو بهش نمیدی و همونیم که دیگه بوی محرمت به مشامم نمیرسه.باخودم داشتم میگفتم که اگه تو هم من رو بطلبی با چه رویی بیام با چه دستی بیام برات سینه زنم باهمون دستی که گناه کردم!!!!باکدوم پایی وارد مجلست بشم باهمون پایی که وارد مجلس گناه شدم!!!باکدوم چشمی برات گریه کنم باهمون چشمی که گناه کردم!!!با کدوم لباس مشکی تو هیئتت بیام همونیکه برای شهرت پوشیدم. حسین جان بذار که الان دارم گریه میکنم یه چیزی بهت بگم امسالم بذار بیام تو دستگاهت شاید ادم شدم.حسین جان منم جوونی کردم.حسین جان منم خطا کردم ولی تو بزرگی و ببخش.حسین جان تو رو به زینبت قسم بذار امسالم بیام و کرب و بلایی شم. حسین جان بد افتادم تو باتلاق گناه نذار موندگار شم .حسین تو رو به مادرت قسم تو رو به پهلوی شکسته مادرت که وقتی اسمش رو میارم بدنم میلرزه غلط کردنم ومارو قبول کن.حسین جان بچگی کردم .اقا خیلی وقته چشم هام رو برات استفاده نکردم.اقا جان میدونم گنه کارم ولی تو بازیمون بده شاید ادم شدیم...... حسین دوست دارم بازم شب عاشورات رو ببینم که بگم ای صبح طلوع مکن مکن.دوست دارم انقدر خودم رو بزنم که شب وقتی میام خونه مادرم بگه حسین حافظت باشه پسرم... حسین جان دیگه چیزی برای گفتن ندارم فقط و فقط شفاعت کن همین
وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحمته ویُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا
گعده گیری و عشق بازی با شهدا در خلوتگاهی به نام کهف الشهداء
بعضی وقت ها دل آدم میگره و دوست داره بره یه جایی که هیچ کس نباشه یا یه جا بره که بوی بهشت بده قبلا بچه حزب اللهی ها و بچه مذهبی های تهرون میرفتند بهشت زهرا تو گلزار شهدا عشق بازی میکردند الان یه چهارسالیه به جز اونجا یه جای مشتی رو پیدا کردند که خلوت و سکوتش به آدم نیرو میده و روح پنج تا شهید اونجا در حال پرواز هست. کهف الشهدا یه غاری است که در اونجا پنج تا شهید گمنام با غربت تمام مثل مادرشون حضرت زهرا(س) خاک شدند و جریان عجیبی هم داره و از اینجا شروع میشه که پنج تا شهید بزرگوار وگمنام رو میخواستند توی میدان اصلی ولنجک خاک کنند ولی مردم اون منطقه به شدت نهی میکنند و میگن بچه های ما صبح میخواهند بروند مدرسه وقتی قبر ببینند روحشون گرفته میشه و ......تولیت این کار یه استخاره میگره که آیه 16سوره کهف میاد وقتی برای تفسیر این آیه رجوع میکنند متوجه میشوندکه باید در اون منطقه به دنبال غاری بگردند. همه بسیج میشوند و در آخرم در دل کوهی یه غاری پیدا میکنند و تصمیم براین میشه این شهدای بزرگوار رو در اونجا خاک کنند. در روز تشییع جنازه با شکوه و با عظمت این پنج شهید وقتی مردم منطقه میبینند این عزت و شرف رو به کار اشتباه خود پی میبرند و با حضور خود در این مراسم به این مراسم عزتی بیشتر میدهند.با تشریف فرمایی امام و مقتدامون در شب لیله ارغائب 26تیر سال 86 اونجا رنگ بویی میگره و حسابی جای مناسبی برای عبادت و درد و دل میشه.
الان نیز همه روزه در تمام اوقات این مکان برای زیارت منتظر حضور بندگان خوب خداست
سری بزنید پشیمون نمیشید(ولنجک بلوار دانشجو)
عجب حکایت غریبی دارند این دستها ، هم داستان شدن ، هم دست شدن ، دست در دست شدن ، خلاصه بیعت کردن و هم پیمان شدنشان .از آن عجیب تر اینکه گاهی راست می گویند ، گاهی دروغ ، دروغی به بزرگی همه ی دنیا .اما اگر راست می گفتند دستهادرهم پیمان شدنشان ،آن روز که بیعت ریاییشان گوش فلک را کر کرده بود و ندای بخ بخ یا علی شان بلند بود دیگر کار به خیانت نمی کشید ، حرمت ها شکسته نمی شد ، دستها بسته نمی شد و امت چنین گسسته نمی شد.اگر راست می گفتند دستهاکار به اینجا نمی رسید، مظلومیت به حد اعلا نمی رسید وضع دنیا تغییر نمی کرد و امامی در اوج مظلومیت به غیبت سر نمی برد.شاید این دستهای ما بتوانند با هم داستان شدنشان ، دست در دست هم جبران مافات نمایند و مرحمی بر زخمهای کهنه ی تاریخ بگزارند .اگر از تاریخ درس عبرت بگیریم و راه هدایت را پی بگیریم و دستهایمان راست بگویند میتوانیم . بادا که به دریا برسد کوشش این رود هم پای تو پرچم بسپاریم به موعود
باید ننگ نیرنگ را به جان نخرید ، حقیقت را شناخت و ولایت را پذیرا شد و دست در دست ولی نهاد.